امشب سی ساله شدم.توو این سی سال اولین شب تولدی بود که تنها بودم. و اولین شب تولدی بود که حالم خوب بود، خوب نه، عالی, خوش گذشت. سیهچشم آهنگ میفرستاد و من کیف میکردم. سیهچشم رو دوست داشتم، ماهها پیش فهمیدم واقعا دوستش دارم. دو هفته پیش تنها شدیم، گفتم دوستت دارم، گفت نه... بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد. باید حسم رو میگفتم، و گفتم.شب توو پارک قدم میزدیم، گفت: "تو که از همه چیز من خبر داری واقعا میخوای با من ازدواج کنی؟"بغض و اشک امانم رو بریده بود. آه میکشیدم که اشک سرازیر نشه، چکه نکنه، پارک رو سیل نبره... با سر گفتم: "اوهوم"خندهی زورکیای کرد و گفت: "خب دیوونه ای دیگه"شب خیسی بود. در ا دو....
ادامه مطلبما را در سایت دو. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 29mordad بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 2:11